جدول جو
جدول جو

معنی فلکی شروانی - جستجوی لغت در جدول جو

فلکی شروانی(فَ لَ)
شروانی، نجم الدین (یا افصح الدین) ابوالنظام محمد فلکی شروانی. از شاعران بزرگ اواخر قرن ششم هجری است. مولدش شهر شماخی، مستقر شروانشاهان بود، و ’فلکی’ از آن روی تخلص میکرد که در اوایل عمر به تحصیل نجوم اشتغال داشت، چنانکه تذکره نویسان نوشته اند در این فن مهارت داشت. وی از مداحان شروانشاهان و معاصرخاقان اکبر منوچهر بن فریدون و پسر او اخستان بود. فلکی فن ادب و شعر را مانند خاقانی از ابوالعلاء گنجوی آموخت و بنابراین آنان که او را استاد خاقانی میشمرند به اشتباه اند. وفات او را آذر بیگدلی در آتشکده به سال 587 هجری قمری نوشته و بعضی دیگر مانند صادق بن صالح در تذکرۀ شاهد صادق 577 هجری قمری ضبط کرده اند. دیوان فلکی را تا هفت هزار بیت نوشته اند ولی آنچه در دست است به دوهزار بیت نمیرسد، و از این مایه شعر دریافته میشود که او گوینده ای نازک خیال و خوش عبارت بوده و از سخن مغلق که شیوۀ معاصران او در شروان و آذربایجان بود، دوری می گزیده و به سهولت کلام و روانی سخن متمایل بوده است، و از میان اشعار او آنها که در حبس شروانشاه سروده شده لطف و اثری خاص دارد، زیرا او هم مانند خاقانی به زندان شروانشاه افتاد و به تهمت افشاء اسرار چندی در بند آهنین بود تا عاقبت پادشاه او را بخشید و از زندان رهایی داد. از اشعار اوست:
شب نباشد که فراق تو دلم خون نکند
وآرزوی تو مرا رنج دل افزون نکند
هیچ روزی نبود کانده شوق تو مرا
دل چو آتشکده و دیده چو جیحون نکند
مژه بر هم نزند هیچ شبی دیدۀ من
تا به خون خاک سر کوی تو معجون نکند
زلف چون مارتو آسیب کند لعل تو را
گر به دو نرگس جادوی تو افسون نکند
هر کجا عشق من و حسن تو را وصف کنند
هیچ عاقل صفت لیلی و مجنون نکند
سایۀ زلف تو چون فر همای است به فال
چونکه فال من دلخسته همایون نکند
گرچه لعلت به وفا وعده بسی داد مرا
نکند وعده وفا تا جگرم خون نکند
گرچه در دایرۀ عشق تو جان در خطر است
فلکی را کس از این دایره بیرون نکند.
و نیز غزلی دیگر دارد بدین مطلع:
هیچ کس چاره ساز کارم نیست
چه کنم، بخت سازگارم نیست
کشتۀ صبر و انتظارم و باز
چاره جز صبر و انتظارم نیست...
(از تاریخ ادبیات در ایران تألیف صفا ج 2 صص 774- 775).
خاقانی مغرورانه از او یاد کند و او را فرزند دانش و شعر خود می شمارد:
عطسۀ سحر حلال من فلکی بود
بود به ده فن ز راز نه فلک آگاه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ لا یِ شِرْ)
نام او میرالهی و از سخنوران صاحب دیوان بود. تاریخ زندگی او بدست نیامد. این اشعار از اوست:
عاقبت گو سر خود گیر وبرو از بر ما
مانداریم سر آنکه ندارد سر ما
بحر با ما چه زند لاف که با اینهمه شور
طفل اشکی است بگهوارۀ چشم تر ما
ای خضر صاحب دیوان الهی ماییم
عمر جاوید تو مدی بود از دفتر ما.
منع از گردش بیهوده مکن مجنون را
که نوشت از قلم پا ورق هامون را.
(دانشمندان آذربایجان).
و رجوع به الذریعه ذیل دیوان الهی شروانی و فرهنگ سخنوران شود
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ شِرْ)
ابن ابراهیم بن محمد زهری شروانی نقشبندی حنفی. ملقب به اکمل الدین. وی صوفی بود و در سال 1118 هجری قمریدر مدینه درگذشت. او راست: 1- اقصی المطالب. 2- جامع المناسک. 3- خلاصهالتواریخ. 4- دلیل الزائرین و أنیس المجاورین فی زیاره سیدالمرسلین. 5- مهمات المعارف الواجبه علی العباد فی أحوال المبداء و المعاد. (از معجم المؤلفین از سلک الدرر ج 3 ص 201. و هدیه العارفین ج 1 ص 764 و ایضاح المکنون ج 1 ص 434 و ج 2 ص 610)
ابن محمد بن علی زهری شروانی مدنی حنفی. وی ادیب بود و در سال 1134 هجری قمری در مدینه متولد شد و در همانجا در سال 1200 هجری قمری درگذشت. او راست: 1- حاشیه بر دیباجهالدرر. 2- هوامشی بر المختصر. و نیز او را اشعاری است. (از معجم المؤلفین از سلک الدرر مرادی ج 3 ص 231)
لغت نامه دهخدا